شبگرد تنها | ||
پیش به سوی امتحانات [ چهارشنبه 90/10/7 ] [ 5:52 عصر ] [ حسین علی عسگریان ]
دختری بود نـــــابینا ،از تمامـــــ دنیــا تنفر داشت امــــــــا یکـــــ نــفـر را دوست داشتــــــــــ : دلداده اش را ... و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه هـا و آدمیان و پرنده هــــا را و نفرتــــ از روانش رختــــــ بربستـــــــــــ. دلـــــــداده به دیدنش آمد ،در حالی که چشمانش کور شده بود، یــــادآور وعده دیرینه اش شد و گفت من سال هــــای سال در انتظارت نشسته امـــــــ. دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکــــ هـــــایشـــ را نبیند و در حالیـــــ که از او دور می شد گفتـــــــــــــــ: پس به من قول بده که مواظبـــــــ چشمانمــــ باشیــــــــ [ دوشنبه 90/7/25 ] [ 2:58 عصر ] [ حسین علی عسگریان ]
[ یکشنبه 90/7/3 ] [ 6:16 عصر ] [ حسین علی عسگریان ]
میگن خدا آن حس زیباییست، که در تاریکی صحرا، زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتم را، یکی مثل نسیم دشت میگوید کنارت هستم ای تنها
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سر شار است خدایا نگویمت که دستم بگیر...... عمریست که گرفته ای رهایم مکن....... پ.ن:همیشه اخر قصه به خدا میرسیم وقتی سرمون به سنگ خورد ...دلنوشت:همیشه سعی کردم ادمارو درک کنم ولی بازم توقعم زیاده از کسایی که دوسشون دارم مخصوصا عادلم که خیلی عزیزه برام از خدا می خوام بهمون ارامش بده همین. [ دوشنبه 90/6/7 ] [ 5:17 عصر ] [ حسین علی عسگریان ]
سلام....گاهی اونقدر دل آدم میگیره که تنها پناهش میشه گریه هاش... وای خدا...
خدایا خیلی دلتنگم...
[ سه شنبه 90/6/1 ] [ 1:16 عصر ] [ حسین علی عسگریان ]
|
||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |